سابقهی تاریخی واژه قوم به یونان باستان برمیگردد. در آن دوره، واژه ethnos به قبایل کوچندهای اطلاق میشد که که هنوز در شهرها مستقر نشده بودند. بنابراین اولا واجد حقوق سیاسی نبودند و خارج از حیطه سیاست قرار میگرفتند. در عین حال تقابل دیگری بین خداباوری یونانیان و عدم آن نزد اقوام غیر شهری وجود داشت که منشأ نگاه تحقیرآمیزی از سوی یونانیان به گروههای قومی بود. پدیدهای که در چند قرن بعد از آن در نگاه کلیسایی نسبت به غیر آن خود را نشان داد.(قوم شناسی سیاسی1380، ص233) و بر حسب آن جهان غیر کلیسایی زیر سطه کفر و شیطان قرارداشت. در قرن نوزده میلادی این معنی بعدی نژادگرایانه یافت و بر اثر اشاعه اندیشه کسانی چون "آرتور دو گوبینو" واژه قوم به نژادهای پستتر از اروپاییان اطلاق شد. در قرن بیستم و در نتیجه رشد دانش اجتماعی و تحول مفاهیم این حوزه، واژه قوم به یکی از واژهای اساسی در علوم اجتماعی تبدیل شد و صاحب نظران این حوزه در صدد تعریف آن برآمدند. مثلا ماکس وبر درباره گروههای قومی معتقد است که این گروههای انسانی دارای باوری ذهنی به اجداد مشترک هستند. تعاریف دیگری نیز مطرح شدند که بر اساس آنها مهمترین خصوصیات قومی عبارتند از: نیاکان مشترک واقعی یا اسطوره ای، نام مشترک، سرزمین مشترک، زبان مشترک، فضاهای زیستی مشترک، آداب و رسوم مشترک، ارزشهای مشترک و احساس تعلق به یک گروه مشترک(قوم شناسی سیاسی1380، ص235)
با توجه به اینکه موضوع بحث ایران است و ورود به آن مستلزم مرور برخی ویژگیهای خاص جامعه ایرانی در حال حاضر است، به اعتقاد من پیشفرضهای زیر در مورد جامعه و مردم ایران قابل توجه است:
- ایران کشوری با زبانها، ادیان و فرهنگهای مختلف است.
- اقوام ایرانی دارای امتدادهای طبیعی در خارج از مرزهای کنونی اند و بنابراین قابل استحاله نیستند.
- حس ملی در ایران نسبت به کشورهای منطقه در پایینترین حد قرار دارد.
- شکاف دولت- ملت عمدتا مربوط به آغاز سرکوب اقوام در دوره پهلوی است.
- پراکندگی جغرافیای انسانی و توسعه نیافتگی منطبق بر مناطق قومی ایران است که عمدتا در حاشیه قرار گرفتهاند.
- علاوه بر خصوصیات پیش گفته در مورد اقوام، اقوام ایرانی دارای نوعی احساس تفاوت با دیگران هستند.
واقعیتهای یادشده را میبایست در ارائه هر تحلیل یا نظریهپردازی در این زمینه در نظر داشت. توجه به نظریههای مطرح شده در باب اقوام در ایران نشاندهنده آن است که برخی با نادیده گرفتن این خصوصیات، به دامن دیدگاههای غیر منطقی و افراطی لغزیده اند.مرور کوتاهی بر این نظریهها و مواضع در اینجا به نظر ضروریست.از آنجا که واژه قوم گرایی مفهومی است که در برخی از نظریهها مورد استفاده قرار گرفته است، یادآور می شوم که قوم گرایی به مفهوم تلاش یک گروه برای حذف یک هویت و تحمیل هویت خود به دیگری است. پدیده ای که در تقابل با تلاشهای الگوی حقوق بشر قرار می گیرد.چرا که حقوق بشر در وضعیت کنونی به حقوق قومی توجه ویژه ای دارد که نمی توان آنرا انکار کرد یا در صدد حذف آن برآمد.
من نظریههای مطرح شده در ایران را بهترتیبی که خواهدآمد در چهار گروه دسته بندی می کنم که البته هریک از اینها می تواند در درون گروه یا گروههای دیگر نیز خود را نشان دهد. این گروهها عبارتند از اشخاص، احزاب، حاکمیت و مجامع علمی- دانشگاهی.
اشخاص:
در این زمینه از همه مطرحتر آقای دکتر حمید احمدی، استاد دانشگاه و مولف کتاب قومیت و قوم گرایی در ایران هستند. ایشان معتقدند که "سه متغیر دولت، نخبگان سیاسی و تیروهای بین المللی عوامل عمده سیاسی شدن قومیت و ظهور گرایشهای سیاسی محلی گرا هستند.فرایند شکل گیری دولت مدرن با تمایلات تمرکز گرایانه، در سیاسی شدن اختلافات مذهبی- زبانی در ایران بسیار موثر بود. با این همه این تحول یک امر خودبخودی نبوده است.روشنفکران و نخبگان سیاسی در طول مبارزات خود علیه دولت مدرن تمرکزگرا و اقتدارطلب بر سر کسب قدرت، در تلاش برای شکل دادن به هویت قومی و سیاسی کردن مسایل زبانی- مذهبی نقش اساسی ایفا کرده اند.نیروهای بین المللی نیز با حمایت فکری- سیاسی و مادی زمینه طرح گرایشهای قومی در میان گروههای مختلف اقلیت در ایران را فراهم و آنرا تقویت کردند"(حمید احمدی78،ص22) در این دیدگاه بر نقش دو عامل نخبگان سیاسی و نیروهای بین المللی بیشتر از عامل دولت "تمرکزگرا" در ایران تاکید شده و به نظر می رسد اعتقاد ضمنی به هماهنگی میان این دو نیرو نیز دارند. زیرا در ادامه اضافه میکنند که مقاومت گروههای قبیله ای در برابر اهداف دولت بر خلاف آنچه بسیاری از محققان علوم اجتماعی می گویند، مبارزه برای کسب استقلال نبود بلکه مبارزه ای برای بقا بود.بعدها این مقاومت تحت تاثیر عوامل برون مرزی، چه از طریق الهام از اندیشهها و چه از طریق سیاستهای سلطه جویانه شکل قومی به خود گرفت(حمید احمدی، 78،ص51)
آشکار است که این دیدگاه نگاه امنیتی به مسئله قومی را در کشور عمق می بخشد و راهی جز سیاست سرکوب را نمی تواند در برخورد با مسئله اقوام در کشور پیشنهاد کند. دیدگاه دیگر که نه به لحاظ محتوا اما از نظر شیوه استدلال نزدیک به دیدگاه مطرح شده است، مربوط به آقای احسان هوشمند است. در گذشته در نقد نوشتهها وگفتههای آقای هوشمند، از اصطلاح"آشفته گویی" استفاده کردهام چرا که معمول ایشان آن است که وقتی در مصاحبه ای به سئوالی آنهم در مورد مسئله مهمی چون قومیتها (اقوام) در ایران پاسخ میدهند، بجای پاسخ صریح، موضوعات مختلفی را باز میکنند و دست آخر نبسته رها میکنند.
ترجیح بند گفتههای ایشان این است که"ما"در گذشته مسئله قومی و قوم گرایی نداشتهایم، بلکه پدیدهی جدیدی است که مشخصا با تاسیس دولت پهلوی و تحت تاثیر گفتمان مارکسیستی و لنینیستی در ایران بعد از 1321 شکل میگیرد. از یک سو اشاره به اینکه مسئله قومی در ایران مسئله جدیدی است مثبت است، و از سویی دیگر منفی است. مثبت است زیرا نشان میدهد که این مسئله در ارتباط با قدرت سیاسی تاریخیت ندارد. اما بعد منفی قضیه در نادیده گرفتن برخی واقعیتها در کشور است. بعد مثبت قضیه ناظر بر این است که بنا به تعبیر برخی از نویسندگان در دوره اخیر خیزش مسئله قومی ناشی از مثلث دولت قدرتمند در ایران، نیروهای بین المللی (کشورهای اشغال کننده ایران) و خواست نیروهای قومی(نخبگان و مردم) بودهاست. بنابراین نمیشود در تحلیل سیاسی مسئله، یک یا دو عامل را دید(مانند دیدگاه آقای هوشمند که بیشترین نقش را به نخبگان قومی و دولت شوروی در قضیه جمهوری کردستان و قاضی محمد میدهد و نقش دولت استبدادی در ایران را کم رنگ میبیند) و دیگری را نادیده گرفت. اگر آقای هوشمند تاکید میکنند که در گذشته، همه اقوام یکی بوده و کسی بر دیگری برتری جویی نمیکرده است و همه خود را ایرانی میدانستهاند، نباید این واقعیت را نیز از نظر دورداشت که نبود مسئله قومی، ناشی از عدم تمرکز قدرت و نبود دولت "ملی"(بخوانید دولت فراگیر مرکزی) در ایران بوده است. هر اندازه از دولت صفویه به بعد دولت و قدرت سیاسی در ایران به سمت تمرکز میل کردهاست به همان میزان در ایجاد نابرابری میان اقوام و در نتیجه ایجاد مسئله قومی موثر بودهاست. علاوه بر آن، زبان گفتاری ایشان در بیشتر موارد به گونه ای است که از ضمیر"ما" استفاده می کنند و معمولامرجع مورد نظر ایشان قدرت سیاسی زمانه است. به عبارت دیگر ایشان همواره از دید قدرت حاکم به مسئله مینگرند و به نظر می رسد که دغدغه حفظ آنرا دارند. گویی فارغ از ماهیت قدرت، یک"مای" ایرانی تاریخی(بخوانید دولت مقدر مشروع) وجود دارد که مدار اصلی گردش جامعه و سیاست در کشور است و همه میبایست خود را با آن هماهنگ کنند ؛ مفاهیم مرتبط با این ایده نیزعبارتند از حفظ تمامیت ارضی، تجزیه طلبی و قوم گرایی.
احزاب و جریانات سیاسی:
در میان احزاب و جریانات سیاسی ایران، توجه به مسئله اقوام و فرهنگها جزو یکی از مسائل اولویت دار ملی نیست. لذا هرکدام به تناسب اهمیتی که به مسئله قائلند، با آن روبرو شده و موضع می گیرند.در این جا من تاکیدم را عمدتا بر جریاناتی قرار می دهم که به نوعی به مسئله اقوام توجه کرده اند.منظور از احزاب و جریانات سیاسی در اینجا، احزاب خارج از حاکمیت و قدرت سیاسی است. بدیهی است که در عنوان جداگانه ای دیدگاه حاکمیت در این زمینه نیز مطرح و بررسی می شود.
الف) جریانات ملی- مذهبی: جریان ملی- مذهبی عموما شکاف فعال قومیتها را از موضع خطر تجزیه ایران تحلیل می کنند. باید در این زمینه گفت که شکاف قومیتها ابعاد وسیعتری از این تصور دارد که معمولا فراموش یا نادیده گرفته می شود. این مسئله قبل از هر چیز یک مسئله انسانی است، بعد فرهنگی دارد، وقتی که تداوم اقوام از مرزهای رسمی عبور می کند، بعد حقوقی آن از نظر بین المللی مورد توجه قرار می گیرد.پیداست که این لیست را می شود هم چنان ادامه داد و موارد دیگری را به آن افزود. البته یک دیدگاه هم در میان این جریان وجود دارد که حاکمیتهای سیاسی مرکزی اقتدارگرا و نوع عملکرد آنرا مسئول و موجب تجزیه ایران می داند، در حالیکه بنا به این نظر، هیچیک از اقوام خواسته و عمدی در صدد جدایی کشور برنیامده اند.
در میان جریانات ملی- مذهبی نهضت آزادی ایران(مهندس سحابی) و جنبش مسلمانان مبارز(دکتر پیمان) دو جریانی هستند که بر تامین همه جانبه حقوق اقلیتها در ایران و مخصوصا قومیتها تاکید دارند و در این زمینه دارای تحلیل واضح و روشن هستند. از جمله یکی از اهداف مطرح درمرامنامه جنبش مسلمانان مبارز(جاما) تامین حقوق برابر سیاسی و مشارکت همه اقوام و زیر مجموعههای ملیت ایرانی در چارچوب نظام فدراتیو و شورایی و رفع هر گونه تبعیض ناشی از تفاوتهای مذهبی، نژادی و قومی است. در ادامه این بند آمده است که تامین حق حاکمیت همه اقوام از طریق تاسیس شوراهای ایالتی با حقوق خودگردانی در چارچوب وحدت ملی و ارضی و اعطای حق زبان و دیگر عناصر قومی و ملی میسر است.
بدیهی است که تحلیل احزاب وگروههای سیاسی از جمله جریانات ملی مذهبی در مسئله اقوام و حقوق آنها اثربخش است و می تواند به فهم این مسئله و رسیدن به راه حلهای منطقی برای آن کمک بکند.آنچه که در اینجا چون مانعی در برابر تحقق این ایده مطرح است، موضعگیریهای افراطی برخی از این جریانات است.جبهه ملی ایران از این دست از احزاب است که به کلی با اصل موضوع مخالف است. کوروش زعیم عضو شورای مرکزی جبههی ملی، معتقد است که:« ما در ایران مسألهای به نام قومیت بهطوریکه مجزا از بدنهی ملت و مسألهی ملی باشد، نداریم؛ هرچند اخیراً واژهی قومیت و ملیت را خیلی با هم جابهجا میکنند. از دیدگاه من ملیت یک تعریف بینالمللی دارد. یعنی مردمی که زبان، قانوناساسی، مرزهای مشترک و دولت مشترک دارند. اما قومیت شامل اقوام مهاجری است که کاملاً در فرهنگ یک ملت ذوب نشدهاند و البته بهنظر من در ایران چنین پدیدهای وجود ندارد. همهی اقوامی که به ایران آمدهاند، دستکم صدها سال بلکه هزاران سال قدمت دارند. اگرچه جریانهای تجزیهطلب از عناوین ملتترک یا کُرد یاد میکنند اما من در تاریخ و فرهنگ ایران چنین چیزی نمیبینم. ما مثل یک خمیر شیرینی هستیم که هزاران سال است همهی اجزای آن، درهم آمیخته است. این چند تیرهی آریایی که وارد ایران شدهاند، مادها، پارسها و پارتها بهعنوان تیرههای اصلی و نیز کُردها و آذریها از همان تیرهها هستند که همگی چندهزار سال است در این سرزمین بهسرمیبرند و با هم آمیخته شدهاند. بنابراین نمیتوان پارتها را از پارسها و ایندو را از بلوچها، گیلکها و دیگران جداکرد. در عینحال گسترهی فرهنگی این ملت چند برابر مرزهای کنونی است. هیچ قوم یا اقلیتی در ایران وجود ندارد که از سایرین جداباشد. این تیرهها از یک نژاد بودهاند که در زمانهای مختلف وارد فلات ایران شدند. البته ما(در ایران) اقلیت مذهبی داریم ولی اقلیت قومی نداریم.»(شنبه 26 فروردین 1385سیروان نیوز) کم نیستند کسانی که مانند کوروش زعیم میاندیشند.به اعتقاد من در این شرایط و باساده کردن مسئله طبیعی مینماید که قدرت سیاسی نیز به سمت ساده کردن صورت مسئله تمایل یابد.تجربه دولت پهلوی و مسائل و بحرانهای بعد از انقلاب صورت واقعی این تصورات است. در حالیکه به اعتقاد اکثر نویسندگان، شروع روند نوسازی در ایران، با شکلگیری دولت شبهمدرن مطلقه در زمان رضا شاه، صورت و شکلی کاملاً بارز و برجسته پیداکرد. اتفاقی که در زمان تشکیل دولت مطلقهی رضاخان در خصوص مسایل قومی روی داد اینبود که یک دولت متمرکز قوی با در اختیار داشتن بسیاری از ابزارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی، برای نخستینبار شکلگرفت که بخشی از برنامههای نوسازی و ایجاد عمران و آبادانی آن منطبقبود برسرکوب و قلعوقمع عشایر، طوایف و اقوام پیرامونی دور از مرکز که تا پیش از آن نقش تعیینکننده و بسیار مؤثری در تعیین سیاستهای قدرت مرکزی داشته و خود بخشی از ساخت قدرت مرکزی بهشمار میرفتند. انکار نمیتوان کرد که تا قبل از شکلگیری و موجودیت دولت شبهمدرن پهلوی اول، رؤسا، رهبران، شیوخ طوایف و عشایر و اقوام در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان دارای اختیارات و قدرت زیادی بودند. حتی تمرکزگرایی دولت در ایران که از زمان قاجار شروع شده بود نیز نتوانست قدرت و حوزهی نفوذ اقتدار برخی از رؤسا و رهبران ایلات و اقوام را بهکلی از بین ببرد. یعنی حاکمان قاجار تازمانیکه از لحاظ نظامی و مالی بهقدرت نیروهای قومی و ایلی وابستهبودند، نمیتوانستند بهصورت مطلقه قدرت حکومت خویش را افزایشدهند. آنچه در زمان رضاشاه در رابطه با اقوام رویداد اینبود که بهیکباره، شکلگیری پدیدهای بهنام دولت ملی مدرن که میخواست ویژگی ملیبودن دولت را با تأکید بر علایم و ظواهر صوری خاصی در قالب وحدت ملی به نمایش درآورد، در تقابل و تخاصم آشکار با منافع و حتی موجودیت طوایف و ایلات و اقوام، قرارگرفت. تقابلی که بهصورتی خشن و سرکوبگرانه به حذف آنها منجر شد. در واقع نطفههای اصلی خصومت و دشمنی اقوام ایرانی که بهنوعی میتوان آنها را بهسبب موقعیت زیستگاه جغرافیاییشان در مدارهای پیرامونی و حاشیهای ایران مشاهدهکرد با حکومت و دولت مرکزی از آنزمان بستهشد.
حاکمیت:
نگاه حاکمیت نسبت به مسائل قومی در مرکز و مراکز استانی و به تبع آن در میان مسئولان دولتی، نگاهی بازدارنده و منفی است و همواره تاکید می شود که بایستی هویتهای قومی به نفع هویت ملی تضعیف شوند. معلوم نیست در کشور ما که هنوز معیارها و ضوابط هویت ملی چندان مشخص نیست یا به عبارت دیگر آشفته و عمدتا تک بعدی است و بر این اساس منافع ملی هم وجود مبهمی دارد، چگونه انتظار می رود که هویتهای قومی برای تقویت هویتی که در نظر و عمل با مشکل مواجهه است، تضعیف شوند. آیا این امر بحران بزرگتری را برای کشور به ارمغان نمیآورد؟ این در حالیست که حاکمیت در سیاست خارجی و در خارج از مرزهای سیاسی ایران، برای تقویت گروههای مذهبی خاص؛ تاکید بر چند قومی- مذهبی دارد و به حمایت از آنها می پردازد. نمونه لبنان، عراق، افغانستان و.... مواردی از این واقعیت هستند.
مجامع علمی:
دانشگاههای مادر و مولد نه تنها در ایران که در همه کشورها، منشاء تغییر و تحول هستند. واقع نگری، تحقیق، نوآوری و تئوری پردازی از جمله مجاری علمی هستند که دانشگاهها براساس آن می توانند سهم عمده ای در فراهم آوردن زمینههای فکری و فرهنگی تغییرات اجتماعی، فرهنگی، تکنولوژیک و حتی سیاسی داشته باشند. شاید مواردی که قبلا زیر عنوان اشخاص، احزاب و جریانهای سیاسی مورد بحث قرار گرفتند همه از فارغ التحصیلان دانشگاه باشند و بعضا هم در دانشگاهها تدریس کنند، اما به اعتقاد من فاقد آن روحیه لازم برای دانشگاهی بودن و ماندن هستند. حضور فعال در مجامع علمی یک ویژگی خاص را به فرد می دهد که همواره بتواند با موضوعهای مطرح شده، مسائل اجتماعی و فرهنگی و حتی با عقاید و دیدگاههای خود به شکل انتقادی برخورد نماید و در این روند به بازسازی اندیشههای خود بپردازد. به این اعتبار، در آخرین نشست علمی انجمن جامعه شناسی ایران در دانشگاه تهران با عنوان"جامعه، کنکاشهای مفهومی و نظری در باره جامعه ایران"(18 و 19 اردیبهشت ماه 87) احساس کردم که نوعی تغییر محسوس در مورد مسئله قومیتها در ایران در مجامع علمی ما درحال شکل گیری است. اشاره کوتاهی به سخنرانی دکتر ناصر فکوهی و دکتر حمیدرضا جلایی پور در این زمینه روشن کننده است. دکتر فکوهی با طرح این موضوع "ایران جامعه ای با موقعیت خاص و نیازمند نظریات خاص" گفتند که نظریه ای که من سالهاست بر آن اصرار می ورزم، پذیرش اصل تنوع جامعه ایرانی به مثابه محور برنامه ریزی برای این جامعه است.این تنوع در آن واحد به موقعیتهای اقلیمی،قومی، سیاسی، اجتماعی و سبکهای زندگی برمی گردد و لزوما می توان آنرا در قالب پدیده ای که در جهان به آن نام تکثر فرهنگی داده اند، تحلیل کرد. مدل پیشنهادی ایشان در این زمینه مدلی چندزبانی- چندفرهنگی پیچیده و انعطاف پذیر است که میزان خاصی از ملی گرایی را با جهان گراییترکیب و تلفیق کند. این دیدگاه را اگر از یک نظر بتوان نوعی دیدگاه ایجابی ارزیابی کرد، در مقابل دیدگاه دکتر جلایی پور ارزیابی سلبی از واقعیت جامعه ایرانی است؛ هنگاهی که ایشان با نقد دیدگاههای ارائه شده در باب جامعه ایرانی به طرح ایده خود دایر بر" ایران جامعه مدرن بدقواره"پرداخت. ایشان ضمن اینکه جامعه ایرانی را جامعه ای مدرن تلقی کردند، به توضیح وجود چهاردسته بدقوارگی در جامعه ایران پرداختند که اولین آن عبارت است از بدقوارگیهای بیرونی جامعه ایران که با مشخصاتی چون دولت عظیم الجثه با کارامدی پایین، پدیده حاشیه نشینی، سطح پایین توسعه مناطق قومی نسبت به مرکز، وجود شکافهای طبقاتی و نابرابری فرصتها در عرصه عمومی برای زنان شناخته می شود. شاید برای اولین باراست که درتریبونهای مجامع علمی ایران اشاره به این ویژگیها با صراحت صورت می گیرد. مخصوصا مسئله اقوام و نابرابریهای موجود با مناطق مرکزی که قبلا هم به مثابه یکی از ویژگیهای توسعه نیافتگی جامعه ایرانی شناخته می شد ولی به علتهایی مورد توجه چندانی قرار نمی گرفت در این نظریه جایگاه خاصی به آن اختصاص داده شده است.
سخن پایانی:
از بررسی مختصر دیدگاههای مطرح شده می توان پذیرفت که دید مجامع علمی ما در حال حاضر بیشتر از سازمانهای سیاسی دولتی، احزاب سیاسی اپوزیسیون و شخصیتهای سیاسی با دیدگاههای سیاسی – ایدئولوژیک آمادگی پذیرش تنوع قومی- فرهنگی در کشور را دارد. شک نیست که یکی از نتایج طرح مسئله قومیتها در ایران با نگاه امنیتی و نفی وجود مسئله یا پدیده قومی، انباشت مطالبات قومی است.ایران مانند هر کشور چند قومی دیگر، در روند رشد و توسعه خود با مطالبات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اقلیتهای قومی روبرو شدهاست و ناگزیر است به گونهای معقول و معتدل و در بستری دمکراتیک به این مطالبات پاسخ دهد.
متن ویرایش شده سخنرانی در دفتر کردستان انجمن جامعه شناسی ایران دردانشگاه پیام نور سقز(اردیبهشت ماه 87)
نظرات